خیلیها معتقدند که نتانیاهو برای راضی نگه داشتن بزالل اسموتریچ وزیر دارایی و ایتامار بنگویر وزیر امنیت ملی، میخواهد جنگ را ادامه دهد یا دوباره آغاز کند و حماس هم همیشه بهانه لازم را میدهد. با این حال من مطمئن نیستم چنین باشد. ائتلاف فعلی عملاً به آخر خط رسیده است. با نزدیک شدن انتخابات، کش دادن جنگ، دیگر راه پیروزی نیست. مردم خسته شدهاند و حالا رضایت رأیدهندگان از رضایت افراطیهای ائتلافی مهمتر است.
نتانیاهو گرفتار نوعی «سندرم لویی چهاردهم» است؛ واقعاً باور دارد که «من همان کشورم». او فکر میکند باید همه تصمیمها را خودش بگیرد و بر همه چیز نظارت کند، بنابراین قطعاً دوباره نامزد خواهد شد. از زمان حمله مرگبار حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، نظرسنجیها به طور مداوم برایش بد بودهاند. با این حال، برخلاف انتظار، از سقوط جان سالم به در برد. اما مردم هنوز فراموش نکردهاند که او در آن فاجعه شکست خورد و پیش از آن هم اسرائیل را وارد بحران «اصلاحات قضایی» کرد که پشت وزیر دادگستری، یاریو لوین، پنهان شده بود.
اگر قرار بود به او مشاوره دهم، میگفتم تنها راه خروج از بنبست سیاسی و افزایش شانس پیروزی در انتخابات، حرکت به سمت مرکز (یا به عبارتی، اندکی به چپ) است.
این کار به معنی پشت کردن به بلوکی نیست که مناخیم بگین در انتخابات ۱۹۷۷ پایهگذاری کرد؛ انتخاباتی که برای اولینبار حزب کارگر تاریخی را از قدرت کنار زد. از آن زمان تا امروز، سیاست اسرائیل بر یک قاعده ساده استوار بوده: اکثریت ۶۱ کرسی یعنی قدرت، و این اکثریت یا از ائتلاف لیکود، احزاب راستگرا و مذهبی تشکیل میشود، یا از همه دیگران.
این قاعده حتی در دولتهای وحدت ملی هم برقرار است، چون در نهایت نخستوزیر بر اساس همان ترکیب قدرت انتخاب میشود. نتانیاهو با تکیه بر فرهنگ شخصپرستی در بلوک خود، این سیستم را به اوج رسانده است.
در میان همهی جنجالهای تبلیغاتی، نوعی اجماع میانهرو در حال شکلگیری است؛ حتی بین برخی رأیدهندگان لیکود که با وجود انتقاد از شرکای افراطی نتانیاهو، هنوز او را میبخشند.
اکثریت اسرائیلیها خواهان کشوری یهودی و دموکراتیک هستند. آنها میدانند که حکومت دائم بر میلیونها فلسطینی چنین چیزی را ناممکن میکند (این دیدگاه معمولاً «چپگرایانه» نامیده میشود)، اما در عین حال نگرانند که خروج شتابزده از کرانه باختری، اسرائیل را در معرض تهدیدات امنیتی قرار دهد. مردم عادی پیچیدگی اوضاع را درک میکنند و احتمالاً بر سر راهحلی منطقی توافق دارند؛ حداقل توقف فوری گسترش شهرکها در بیرون از حصار امنیتی، و سپس گامهای بعدی.
همچنین بسیاری از اسرائیلیها، از جمله هواداران پیشین نتانیاهو، معتقدند رابطه فعلی با جامعه حریدی (ارتدوکسهای افراطی) دیگر پایدار نیست. آنها بهزودی یکپنجم جمعیت اسرائیل خواهند شد و نرخ رشدشان از همه جای دنیا بالاتر است. پافشاری آنها بر فرار از خدمت نظامی قلب بحران است. علاوه بر آن، کمکهزینههای ویژه برای طلاب یشیوا [مدارس مذهبی]، امتناع از آموزش علوم پایه به کودکانشان، و حجم عظیم یارانههای پنهان، نارضایتی عمومی را به اوج رسانده است.
به گزارش جروزالم پست، اکثریت اسرائیلیها از نظر فکری در همین نقطه قرار دارند. اما نظام سیاسی فعلی و میل سیریناپذیر نتانیاهو برای ماندن در قدرت، باعث شده افراطگرایان پاداش بگیرند. اگر این دو موضوع – فلسطینیها و حریدیها – حل نشود، آیندهای برای اسرائیل باقی نخواهد ماند. در آن صورت، موج مهاجرت نخبگان آغاز میشود و کشور دچار بحران اقتصادی و جمعیتی خواهد شد.
نتانیاهو نه نادان است و نه بیاطلاع. او همه این واقعیتها را میفهمد. نمیدانم چقدر وطنپرست است (شک دارم باشد)، اما یقین دارم که میخواهد در قدرت بماند.
لبنان نیز باید با حمایت جهانی، به نسلهای پناهندگان فلسطینی خود شهروندی بدهد و در عوض کمک مالی از کشورهای خلیج فارس دریافت کند.
شاید خیالپردازانه به نظر برسد، اما شدنی است.
خیلیها ممکن است این پیشنهادها را غیرواقعی بدانند، حتی اگر بدانند که چنین چرخشی برای اسرائیل مفید خواهد بود. آنها باور ندارند نتانیاهو حاضر باشد ائتلافش را به خطر بیندازد؛ چون در اعماق وجودش وطنپرست نیست. تأسفآور است که بسیاری با این تصور کنار آمدهاند.
شاید چنین اقداماتی باعث سقوط زودتر دولتش شود، اما در مقابل حمایت اپوزیسیون را جلب میکند و رأیدهندگان زیادی را دوباره به لیکود برمیگرداند. از نظر سیاسی، این حرکت هوشمندانه است.
اگر نتانیاهو چنین کند و باز هم در انتخابات پیروز شود – یعنی دوباره اکثریت را با همان تندروها به دست آورد – باید به آنها پشت کند و از احزاب میانه و چپ دعوت کند تا با لیکود دولت وحدت تشکیل دهند.
باید پیشنهادهایی بدهد که رد کردنشان ممکن نباشد. اپوزیسیون هم او را تحریم نخواهد کرد، چون همه میدانند تکرار یک دولت افراطی دیگر، اسرائیل را تا مرز نابودی میبرد.
اگر نتانیاهو چنین کند ولی انتخابات را ببازد، دستکم به عنوان رهبری در یادها خواهد ماند که حزب لیکود و شاید اسرائیل را به مسیر عقلانیت بازگرداند. در آن صورت، رهبران آیندهی جناح راست میتوانند به جای تندروها، با میانهروها همکاری کنند. این به نفع اسرائیل و به سود میراث سیاسی او خواهد بود.
اگر اما نتانیاهو همچنان در خدمت اسموتریچ و بنگویر بماند، احتمال شکستش بالاست. در آن صورت، دولت بعدی باید لیکود را به عنوان شریک کوچکتر وارد ائتلاف کند؛ با او یا بدون او. ائتلافی گسترده و واقعگرا میتواند نمایندهی اکثریت واقعی مردم اسرائیل باشد: کسانی که امنیت بدون افراط، هویت بدون اجبار مذهبی، اصلاح وضعیت حریدیها و صلح بدون توهم میخواهند. نظام فعلی دیگر به آنها پاسخ نمیدهد.
اسرائیل از این نظر شبیه بسیاری از دموکراسیهای دیگر شده، از جمله آمریکا. در جوامع مختلف، یک مرکز گسترده میتواند بر سر راهحلها توافق کند، اما الگوریتمهای شبکههای اجتماعی صداهای تندرو را تقویت میکنند (از نئوفاشیستها گرفته تا رادیکالهای چپ) و جامعه را به دو قطب میکشانند.
نتانیاهو در همین فضای دو قطبی، با مهارت بینظیری بازی کرده و طولانیترین دوران نخستوزیری در تاریخ اسرائیل را رقم زده است. اما وسواسش برای قدرت بیشتر، به اندازه جنگ روسیه در اوکراین بیمعناست؛ کشوری که با وجود داشتن بزرگترین سرزمین جهان، برای تصرف تکه زمینی دیگر میجنگد.
نتانیاهو دیگر به زمان بیشتری نیاز ندارد؛ او به میراثی متفاوت نیاز دارد. نباید یادش فقط به عنوان سیاستمداری تفرقهافکن و متهم به فساد باقی بماند. اگر به این توصیه گوش دهد، شاید در تاریخ به عنوان رهبری شناخته شود که پس از جنگی پرهزینه و پرتناقض، از خود فراتر رفت و برای ملتاش کاری کرد.
من توهم ندارم؛ اما منطق کاملاً روشن است، و گاهی، منطق پیروز میشود.










